سر هارفورد جونز در کازرون
وبلاگ کازرون شناسی نوشت : زمانى
که ناپلئون قصد حمله به هندوستان (مستعمره بریتانیا) را داشت، هیئتى را به
سرپرستى ژنرال گاردان به دربار فتحعلى شاه فرستاد تا راه عبور از ایران را
براى خود باز کند. حکومت هند براى خنثى کردن اقدامات هیئت فرانسوى، ژنرال
مالکوم را در سال ١٨٠٨
به ایران فرستاد که چون در سواحل خلیج فارس، به او اعلام کردند که مقصود
خود را با حاکم فارس در میان بگذارد و به پایتخت ایران نزدیک نشود، فورا به
هند بازگشت تا اقدامات دیگرى به عمل آورد. در همان هنگام، سفیر دیگرى (سر
هارفورد جونز) مستقیما از دربار انگلیس به ایران فرستاده شد و درحالىکه
قواى انگلیسى هند قصد اشغال جزیره خارک را داشتند، سر هارفورد توانست به
پایتخت برود و عهدنامهاى با حکومت ایران امضاء کند که به موجب آن، ایران
انصراف خود را از اتحاد با فرانسه اعلام داشت و حتى ژنرال گاردان را به
درخواست سر هارفورد از ایران اخراج کرد.
گزارش زیر
مربوط به سفر سر هارفورد جونز به ایران است. در این یادداشت، خلاصه سفرنامه
وی را که مربوط به کازرون است، از نظر میگذرانیم (نقطهچینها نشانهای
برای حذف توضیحاتی غیرضروری هستند): بیست و سوم دسامبر به طرف
کازرون حرکت کردیم اما دشوارى گذر از گردنهها و کوههاى میان خشت و کمارج،
آنقدر معطلمان کرد که بهتر دانستیم در دامنه شمالى آخرین کوه، براى توقف
شبانه، اردو بزنیم و خودم را خیلى خوشاقبال دانستم که در جریان راهپیمایى
آن روز، هیچ حادثه خسارتبارى براى باروبنه و اثاثیه و چهارپایان بارکش
اتفاق نیفتاد. روز بعد، صبح خیلى زود حرکت را
از سر گرفتیم. در مسافتى بیرون کازرون، حاکم آن شهر و کلّ ناحیه، به
استقبال ما آمد. مسیرى که امروز از آن عبور کردیم، براى من یادآور
ماجراهایى بود که هنگام فرار از شیراز [در زمان لطفعلى خان زند] بر سرم
آمده بود و باعث شد تا افکارى سودمند در رابطه با تکرار شرایط و اتفاقات
مشابهى که کموبیش براى هر کسى در طول عمرش اتفاق مىافتد، در ذهنم پیدا
شود. با اینکه قصد نداشتهام در این کتاب به چنین مسائلى بپردازم، اما مطلب
ذیل که از یادداشتهاى آقاى شریدان استخراج شده، ممکن است براى خواننده
جالب باشد: «حاکم کازرون، براى ابراز احترام به سر هارفورد، در دیرایس
[همان دریس] به استقبال ما آمد. هرچه به شهر نزدیکتر مىشدیم، انبوه
جمعیت بیشتر مىشد و زمانى که به دو مایلى کازرون رسیدیم، بیشتر مردان شهر
که تعدادشان حداقل پنج هزار نفر مىشد، دور ما جمع شده بودند. در اینجا با
کُشتىگیران و پهلوانهایى مواجه شدیم که با چوبهاى سنگینى که میل نام
داشت، ورزش مىکردند و درست در مقابل اسب سر هارفورد، جنبههاى گوناگون
قدرت و استقامت خود را به نمایش گذاردند ولى گاه آنقدر به اسب او نزدیک
مىشدند که به نظر مىرسید براى آن حیوان تحملش سخت است. توصیف سر و وضع و
درهم آشفتگى جمعیتى که اکنون دور و اطراف ما را گرفته بود غیرممکن است.
چنان گردوخاکى برپا بود که ما تقریبا جایى را نمىدیدیم و مثل پودر بر ریش
بلند و سیاه ایرانیان مىنشست. فاصله میان دیرایس و کازرون را
حدود هفت مایل تخمین زدم که به خاطر این جمعیت انبوه و نمایشاتى که خودمان
واقعا خواهانش نبودیم، طى کردن آن، شش ساعت به طول انجامید. به نظر مىرسد
نه تابش آفتاب، نه باد و نه گردوغبار، هیچکدام تأثیرى بر سرهارفورد ندارد
چون بلافاصله پس از رسیدن به محل اقامتمان و پس از مرخص کردن حاکم و
مهماندار، دستور داد تا قاصدها یا نامهرسانان آماده باشند؛ سپس خودش شروع
کرد به نوشتن نامههایى و ضمنا منشىهاى ایرانى را هم فراخواند تا مطالبى
را به آنها دیکته کند تا بنویسند؛ مطمئنم که آن منشىها در دل خود آرزو
مىکردند اى کاش سرهارفورد اینقدر خستگىناپذیر و پرتوان نبود.» لازم به ذکر است که من دستور
داده بودم تا نماینده بریتانیا در شیراز -جعفر على خان - در اینجا با من
ملاقات کند. از روزى که در بوشهر از کشتى پیاده شدم، وظیفه و مسئولیتى که
بر عهده گرفته بودم، فرصتى براى تفریح یا استراحت برایم باقى نمىگذاشت... . من قبلا هرگز جعفر على خان را
ندیده بودم. بااینحال دلایل کافى برایم وجود داشت که از جدیت او در کارها و
اخلاق و رفتارش رضایت داشته باشم، اما در یکى دو مورد متوجه شده بودم که
او در روابط و گفتوگوهایش با وزیران شاهزاده از دستورات من تخطى و
زیادهروى کرده و به نظرم رسید که شاید با نزدیک شدن من به شیراز، او را
تحت فشار بگذارند و در رابطه با ورود و اقامت من به شیراز، قولوقرارهایى
نامناسب از او بگیرند؛ بنابراین بهتر دیدم از او بخواهم در کازرون به دیدن
من بیاید و در همان چند دقیقه ابتداى گفتوگوهایمان، متوجه شدم که کار درست
و دوراندیشانهاى کردهام و با توجه به توضیحات او در رابطه با اوضاع و
احوال شیراز و نقشهها و تصمیمات حکومت آنجا در مورد من، به این نتیجه
رسیدم که باید بدون لحظهاى درنگ، نامهاى براى صدراعظم شاه ایران - میرزا
شفیع - و دوستم میرزا بزرگ بنویسم. بنابراین به دنبال آن دو منشى ایرانى
فرستادم تا به خیمه من بیایند و از آنها خواستم تا نامهاى به هر یک از
افراد فوقالذکر بنویسند و قدردانى و رضایت مرا از استقبال و پذیرایى بسیار
محترمانهاى که آن روز در کازرون از من به عمل آمده بود، اعلام کنند... . بار دیگر به یادداشتهاى شریدان
رجوع مىکنم که درینباره نوشته: «در کازرون، جعفر على خان نزد ما آمد. او
ظاهرى بسیار محترم دارد و خیلى خوش برخورد است. سر هارفورد از خدمات او به
هیئت نمایندگى، تشکر کرد و بروس و دکتر از دیدن دوست قدیمى خود، بسیار
خوشحال شدند. حاکم کازرون سه طبق بزرگ خوراکى برایمان فرستاد که تشکیل
مىشد از انواع پلو، خورش، شیرینىجات و غیره. غذاهاى ایرانى بسیار خوشمزه و
شیرینىجات آنها عالى است. حوالى عصر به تماشاى باغ حاکم [همان باغ نظر]
رفتیم که به شکل مربعى است که هر ضلع آن شاید به یک چهارم مایل برسد.
خیابانبندىهاى صاف و مستقیم داخل آن، با ردیفهایى از درختان سرو و نارنج
در دو طرف، مشخص شده است. وسط این باغ، خانهاى ییلاقى قرار دارد که خیلى
قشنگ به نظر مىرسد. برایمان خیلى جالب و لذتبخش بود که یکى از
خوشآواترین پرندگان خودمان یعنى مرغ سیاه (طرقه یا توکا) را در اینجا هم
دیدیم.» ما متوجه شدیم که تقریبا همه
مردم اینجا، حاکم کازرون را مردى بخشنده و خیّر مىدانند که نشاندهنده
شخصیت والا و اعتبار اوست؛ چون در این کشور، حکمرانان باید مالیات منطقه
تحت حکومت خود را جمعآورى کنند و این باعث فشار شدید آنها بر مردم
زیردستشان مىشود. مقام حکمرانى یک ناحیه-بدون استثناء-خریدارى مىشود و
گذشته از پولى که حاکم براى خریدن حکومتش مىپردازد، به مناسبتهاى مختلف
باید هدایاى گرانبهایى به شاه و وزیران بدهد و بعد از راضى کردن آنها است
که مىتواند به تأمین مخارج خود و خانوادهاش اقدام کند. به نظر مىرسد
سیاست دولت فعلى این است که نه فقط مردم، بلکه حکمرانان نواحى و ایالات را
هم، حتى المقدور فقیر نگه دارد؛ بدین ترتیب، با اینکه در این مملکتى که آب
کم است، متوسط محصول غلات، از چهارده تا بیست تخم در برابر هر تخم است، ولى
کشاورزى رو به انحطاط مىرود و از زمین، فقط به اندازهاى برداشت مىکنند
که سد جوع کرده و مالیاتها را بپردازند و حکمران و خانوادهاش را تأمین
کنند. هر کوششى براى فراتر رفتن از این حد- تحت حکومت فعلى-به خوشبختى مردم
نمىانجامد. به همین دلیل، اقتصاد و تولید پر رونق و بارورى ندارند چون
اگر کسى به اندازه کافى براى امروزش داشته باشد، نسبت به فردایش بىتفاوت
است چون مىداند اگر امروز خیلى اضافهتر داشته باشد، فردا ممکن است از او
گرفته شود. همچنین ایران مطمئنا از کمبود بنادر دریایى پر رونق رنج مىبرد؛
فقط در بوشهر که بهترین و پررفتوآمدترین بندر ایران است، خیلى از تاجرانش
علیرغم شرایط حاکم بر کشور، از ثروت زیادى برخوردارند... . ایرانىها مسلماً مردم بسیار
مؤدب و باتربیتى هستند. همه حکمرانان نواحى یا ولایات که براى دیدن
سرهارفورد مىآمدند از اسب پیاده مىشدند و او از روى اسب با آنها
احوالپرسى مىکرد؛ براى ابراز احترام به او مىگفتند: مشرّف کردین و او در
جواب آنها مىگفت: مشرّف شدم... . چون ویرانههاى شاهپور در
نزدیکى کازرون قرار داشت. خوشحال شدم که فرا رسیدن روز کریسمس، به توقف
مجبورمان کرد؛ همچنین میل داشتم با رعایت روز تعطیل یکشنبه و نیز تعطیلى
اعیاد مذهبى، به ایرانیان نشان بدهم که ما انگلیسىها، آنطور که در ایران و
ترکیه گفته مىشود، کافر و لامذهب (بىدین) نیستیم. به هر تقدیر، پس از
اجراى مراسم روز کریسمس که در خیمه من بهطور علنى برگزار شد و به هم تبریک
گفتیم، آقاى موریه و خودم، همراه با تعداد کافى نگهبان، براى دیدن
ویرانههاى شاهپور رفتیم که تا غروب همانجا ماندیم... . از کازرون به آبودور [شاید
ابولحیات فعلى؟!] رفتیم که در آنجا یک صاحبمنصب ایرانى به نام کریم خان که
از تهران فرستاده شده بود، اولین فرمان از پادشاه ایران و نامههایى از
وزیران را به دست من رساند که حاوى گزارشى بود از شکستى که ایرانیان در
حمله به قلعه و شهر ایروان به روسها وارد کرده بودند... . توقفگاه بعدى ما «دشت ارژن»
بود... . توقفگاه بعدى ما خانزینیان بود. سرما خیلى شدید شده و مجبور
بودیم میان برف و یخ حرکت کنیم. همراهان هندى من - خدمتکاران، صاحبمنصبان،
سربازان و... - نیازمند لباس گرم بودند که هرچه امکان داشتم در اختیارشان
گذاشتم. مهماندار در اینجا مرا دعوت به شکار با باز کرد که قبول کردم. اما
بازهاى او خیلى بد تربیت شده بودند و به درد هیچکارى نمىخوردند.
بااینحال من با صحبت کردن براى او درباره انواع مختلف بازها، خاصیت هر
نوع، بهترین روش تربیت آنها و روش صحیح شکار، مهارت خود را به او نشان
دادم؛ من این اطلاعات گرانبها را به زحمت در طول اقامتم در بغداد کسب کرده
بودم که تنها سرگرمیم، شکار با باز بود. روز بعد - بیست و چهارم دسامبر -
در سه مایلى شهر شیراز توقف کردیم... . منبع: خاطرات سر هارفورد جونز (روزنامه
سفر خاطرات هیئت اعزامی انگلستان به ایران)، هارفورد جونز بریجز، ترجمه
مانی صالحی علامه، تهران: ثالث، 1386، ج1 ص52-63.